پايگاه خبري تحليلي «نيک رو»، این جمله مشهوری است که روشنفکری در ایران بیمار زاییده شد. این بیماری همچنان ادامه دارد.
این بیماری مزمن چیست؟ به نظر من بیماری اصلی و مزمن روشنفکران ایرانی غربزدگی است.
علت نیز روشن است. اولین روشنفکران از غرب آمدند. به عبارتی رژیمهای دستنشانده (قاجار و پهلوی) جوانان مستعدی را با هماهنگی غرب برای تحصیل روانه آنجا کردند. غربیان نیز که درس خود را بهخوبی میدانستند از جوانان کشورهای سوم کسانی را تربیت کردند آن طور که خود میخواستند.
مهاجرت آنها از کشورهای فقیر و عقبمانده با توجه به حاکمیت رژیمهای دیکتاتور ظرف وجودی آنها را از هرگونه تعلق به فرهنگ خودی باز داشته بود. به غیر از اینکه تعلّقی به فرهنگ و سابقه تمدنی خود نداشتند با دیدن پیشرفت و توسعه تمدن غرب از فرهنگ بومی خود متنفر نیز شدند. متنفر که شدند انگیزههایی در آنها ایجاد شد که به محو فرهنگ و داشتههای خودی نیز اقدام کنند.
غربیها با مهارت، هر چه بیشتر این دانشجویان را بهگونهای تربیت کردند که آنها تصور کنند اساس خوشبختی، پیشرفت و ترقی از غرب است. شاید همین امر کافی بود که دانشجویان ایرانی در حال تحصیل در غرب که شاگرد دانشمندان و متخصصان غربی بودند با مقایسه دو کشور به این نتیجه برسند.
این دانشجویان تبدیل به سربازانی آماده شدند تا پس از ورود به کشور خود مأموریت خویش را آغاز کنند.
این روشنفکران از فرهنگ برگشته به نقطهای رسیدند که اعتقاد پیدا کردند که برای دستیابی به پیشرفت واقعی باید از فرق سر تا نوک پا غربی شوند. بدون تردید غربی شدن بهخودیخود که امکانپذیر نیست. برای غربی شدن باید با موانع آن برخورد کرد. موانع نیز ریشه در اعتقادات و باورهای دینی و اسلامی دارد. چون مبانی فرهنگ غرب با مبانی فرهنگ اسلامی تفاوت ماهوی دارد. از اینجاست که روشنفکران ما برای اینکه غربی بشوند و پا به پای غرب حرکت کنند، یعنی کشور خود را به کشوری توسعهیافته و صنعتی تبدیل کنند، ابتدا با موانع غربیشدن یعنی هویت دینی مردم مبارزه میکنند. مبارزه با اسلام با همه ابعاد فرهنگی و تمدنیاش؛ بهخصوص آنجا که منجر به رویارویی با تمدن غرب میشود.
نتیجه چه میشود؟ همین میشود که میبینیم؛ یعنی روشنفکران در همان آغاز تمام توان و تلاش جسمی و روحی و اندیشهای خود را برای محو اسلام به کار گرفتند.
مسلم است که روشنفکر نمیتواند در این مبارزه خود به پیروزی برسد. این نبرد تبدیل به مبارزهای مزمن میشود که دهها و گاه صدها سال به طول میانجامد. روشنفکر که ابتدا با هدف غربی کردن کشور خود بهمنظور تبدیل آن به یک کشور پیشرفته مأموریت خود را شروع میکند خواسته یا ناخواسته در چاهی میافتد که بیرون آمدن از آن برایش محال میشود. این است که وقتی به تاریخ روشنفکری در ایران مینگریم، بیشترین حجم فعالیتهای این طبقه مبارزه با اسلام است. این موضوع آنقدر شدت میگیرد که گاه روشنفکر و رسالت اولیه خود را از یاد میبرد و اینگونه به او تلقین میشود که گویا او مأموریت پیداکرده تا با اسلام مبارزه کند. احساس میکند اگر بتواند با ابزار فرهنگی، جوانان را از اخلاق دینی به لاابالیگری و بیدینی و بیایمانی بکشاند رسالت خود را پایانیافته تلقی میکند. لذا پس از سالها از عمر فعالیت روشنفکری در ایران مشاهده میکنیم که حاصل آن آثاری است که در نهایت به ضدیت با اسلام و تلاش برای محو آن منتهی میشود.
بدون تردید این شیوه از سوی روشنفکران برای غرب فرصتی گرانبهاست تا فرزندان تربیتشده خود را در این مسیر تشویق کند.
غرب با مهارت و پیچیدگی با حمایت از این روشنفکران آنها را در این مسیر تشویق میکند و در جشنوارههای معتبر بینالمللی به آنها جایزه میدهد و بهمرور برای این روشنفکران اینگونه جا میافتد که تا اسلام حاکم است کشور پیشرفت نخواهد کرد و در نتیجه به این سعی باطل و دور نافرجام ادامه خواهند داد. محصول چنین تفکر و دیدگاهی همان چیزی است که امروز شاهد آن هستیم.
بررسی پرونده عملکرد روشنفکران از تقیزادهها تا الآن از همین واقعیت تلخ خبر میدهد.
این روشنفکران اگر از ابتدا مسیر دیگری را برگزیده بودند قطعاً سعیشان اینگونه باطل نمیشد. اگر این روشنفکران با استفاده از ظرفیت و داشتههای بومی اعم از سنتهای اجتماعی و مذهبی ورود میکردند در تقابل با سنت و دین قرار نمیگرفتند بلکه در جهت اصلاح برمیآمدند یعنی تلاش میکردند افکار و خرافات را که میتواند به پیشرفت کشور لطمه وارد کند با نگاه تعاملی با دانشمندان دینی اصلاح میکردند و دستبهدست هم میدادند بر اساس ظرفیتهای بومی و تمدنی خویش و پیشرفتها و دستاوردهای علمی غرب، طرحی نو درمیافکندند بدون تردید میتوانستند منجی کشور خود شوند و کشور را از عقبماندگی به پیشرفت و رفاه برسانند.
باید توجه کرد رفاه در فرهنگ غربی افزایش حجم سرمایه و قدرت رقابت در سرمایهاندوزی است؛ ولی در فرهنگ دینی رفاه یعنی برخورداری آحاد جامعه از عدالت. پس باید رفاه، پیشرفت، آبادانی، عدالت، همگی در فرهنگ بومی تعریف شوند نه بر اساس الگوهای تعریفشده از فرهنگ غربی، امری که بعید است روشنفکران به چنین نتیجهای برسند.
مشکلی که امروز اصلاحطلبان روشنفکر ما دارند و نمیتوانند خود را با نظام جمهوری اسلامی وفق دهند همین است. نظام جمهوری اسلامی به معنای نظامی است که چارچوب آن نظام، فرهنگ غربی را برنمیتابد. قانون اساسی آن بهگونهای طراحیشده که اگر دستاندرکاران نظام و مجریان قانون اساسی بهدرستی به بندهای آن عمل کنند میتوانند نظامی الگو که تأمینکننده زندگی مطلوب انسانی است ارائه دهند.
اصلاحطلبان ایران در مفهوم حزب مشارکت، مجاهدین انقلاب اسلامی حزب اتحاد ملت ایران و امثال آنکه یکی از تئوریسینهای آن سعید حجاریان است همان بیماری سایر روشنفکران ایران را دارند. آنها از یکسو شیفته فرهنگ غرب شدهاند و نظامهای حاکم بر غرب را پذیرفتهاند از سوی دیگر نمیخواهند مانند روشنفکران لائیک ایران بهصراحت دین را کنار بگذارند و مثل کانون نویسندگان ایران در اساسنامهشان حتی حاضر نباشند «به نام خدا» هم بنویسند.
آنها در برخورد با دین از الگوی فریبنده دیگری به نام سکولاریسم بهره گرفتهاند. سکولاریسم در واقع فریب تودههای مذهبی و متدین مردم است. از یکسو دین را در جایگاه کاربردی آن قبول ندارند از سوی دیگر نمیخواهند در مبارزه با دین در تقابل با مردم قرار گیرند. چون تجربه نشان داده که هر جا دولتمردان بهصراحت در برابر دین مردم قرار گرفتند مردم نیز در برابر آنها قرار میگیرند.
بنابراین بهتر راه این است که با نگاه فریبکارانه با مردم روبهرو شد؛ یعنی نه مستقیماً دین را رد کنند و به آن پشت پا بزنند و نه آن را در جایگاه و رسالت واقعیاش بپذیرند.
بهترین راه آن است که نه خدا را نفی کنند و نه عبادات و وظایف مردمی را در برابر خدا نادیده بگیرند.
ولی در عوض بعد اصلی دین؛ یعنی بعد اجتماعی که مفهوم کارآمدی دین در زندگی مردم است را نفی میکنند.
رفتار حکومت را بر اساس عقل بشری تعریف کنند و جایگاهی برای دین در اداره جامعه تعریف نکنند.
این ترفند بهترین راه برای مبارزه با دین و جایگزین کردن فرهنگ غربی بهجای آن است.
همان شیوهای که غربیها در کشورهای اروپایی در پیش گرفتند.
امروز اصلاحطلبان روشنفکر ما نیز همین راه را الگوی خود ساختهاند. این شیوه قطعاً به بنبست خواهد رسید زیرا دانشمندان غربی در حالی با هدف مبارزه با دین این کار را کردند که دینی که در مقابل آنها بود دین پوسیده مسیحیت و رفتار وحشیانه کشیشان مسیحی در مبارزه با علم و عقل بشری بود.
این در حالی است که در ایران، دینی که روشنفکران اصلاحطلب در مقابل آن به پاخاستهاند و نگاه سکولاریسمی به آن دارند دین اسلام است که محتوای آن در بُعد اجتماعی و کارآمد بودن آن برای یک زندگی مطلوب با مسیحیت تحریفشده تفاوت از زمین تا آسمان دارد.
بر همین اساس است که روشنفکران اصلاحطلب ایران نیز همان مسیری را طی میکنند که روشنفکران قبل از آنها، آن راه را طی کردهاند.
این راهی که اصلاحطلبان روشنفکر در مبارزه با دین تحت عنوان سکولاریسم کردن آن پیشه کردهاند قطعاً محتوم به شکست است.
دلیلش نیز روشن است، نه دین اسلام دین مسیحیت است و نه مردم ایران مردم غرب هستند. دین اسلام دین جامع و کامل و تحریفنشده است در حالی که دین مسیحیت کاملاً تحریفشده است.
مردم غرب از مسیحی بودن فقط عنوان آن را یدک میکشند و آموزههای آن در زندگی شخصی یا اجتماعیشان هیچ ربطی به آموزههای دین مسیحیت ندارد. ولی مردم مسلمان ایران زندگی خود را بر اساس آموزههای دین هم در بعد فردی و هم بُعد اجتماعی تطبیق دادهاند. هر چند که هنوز در پایبندی کامل باید راه درازی را طی کنند. سیاستی که اصلاحطلبان با دگردیسی در اندیشههای دینی پیشه خود ساختهاند هیچ دستاوردی در درازمدت برای آنها نخواهد داشت جز اینکه این شیوه روزبهروز آنها را از نظام و مردم دور خواهد کرد و فعالیتهای دینستیزانه آنان مزاحمتهایی را برای نظام خواهد کرد.
دکتر نصرالله شفیعی
اشتراک گذاری: لینک کوتاه: https://www.nikru.ir/p/20109